روایت جالب شهاب حسینی از لحظه مرگ واقعی خودش
تاریخ انتشار: ۲۳ اسفند ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۹۴۵۶۸۱
«مقیمان ناکجا»، دومین ساخته شهاب حسینی در مقام کارگردان است؛ بازیگر شناختهشده سینمای ایران که این روزها با این فیلم، علاقمندی خود به فرم و محتوایی کمتر تجربهشده را به اثبات رسانده و نشان داده که مفاهیمی، چون مرگ و حیرانی، تا چه اندازه، به عنوان دغدغه ذهنی و درونی برای او مطرح است.
شهاب حسینی، یکی از مطرحترین بازیگران تاریخ سینمای کشور است که در کارنامه خود، افتخارات ملی و بینالمللی بسیاری را به ثبت رسانده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی همچنین جشنوارهای مستقل در ایران به راه انداخت تا از تولیدات استعدادهای عموما شهرستانی که فرصتی برای دیده شدن نداشتند، حمایت کرده و زمینه تقدیر و نمایش آثار آنها را فراهم آورد. البته که در کنار این فعالیتها، گونهای گزیدهکاری به سراغ حسینی آمد که وی را از حضور در آثار کممایه بر حذر داشت و در این میان، محتوا، نقش پررنگتری برای این بازیگر ایفا کرد.
بازیگر مطرح ۲۵ سال اخیر سینما و تلویزیون کشورمان، این روزها، دومین ساخته خود در مقام کارگردان را به روی پرده دارد. مقیمان ناکجا، اثر عجیبی است که از زاویهای دیگر به زندگی و مرگ نگریسته و واکنشهای متفاوتی را به خود دیده است.
با این بازیگرو کارگردان گزیدهکار گفتوگویی ترتیب دادهایم که در ادامه نظر شما را به مطالعه آن جلب میکنم.
مقیمان ناکجا را متاثر از تلهتئاترهای تلویزیونی ساختمفیلم مقیمان ناکجا برداشت و اقتباسی از اثر جذاب اریک امانوئل اشمیت یعنی مهمانسرای دو دنیا است که این اثر، حاوی وزن، جذابیت و پرداخت خیلی ویژه و خاص خودش است که بر کسی پوشیده نیست. اینکه چرا این کار را برای فیلم دوم خودم در مقام کارگردان انتخاب کردم، به این دلیل بود که علاقمند بودم به نوعی از این دست کارها را بتوانم مجددا زنده کنم، چون یکی از علاقمندیهای خودم، تلهتئاترهایی بود که در تلویزیون، ابتدا در شبکه ۲ و سپس در شبکه ۴ پخش میشد و این تلهتئاترها، همواره برای من جذابیتهای بسیاری داشت، چون میتوانستم با شخصیتها از طریق دوربین، به مخاطب نزدیکتر شوم و علاقمند بودم با روشی جدیدتر و متفاوت با ضبط تلهتئاترها که مبتنی بر ۳ دوربین و سوییچ همزمان است، با یک دوربین و با سبک و سیاق زبان دکورپاژ سینمایی، این کار را به تصویر بکشم و به دلیل ویژگیهای جذاب و خاصی بود که در این کار وجود داشت.
چالش ساخت همزمان مقیمان ناکجا با اجرای نمایش اعترافبزرگترین چالش من به عنوان کارگردان مقیمان ناکجا، همزمانی فیلمبرداری این اثر با اجرای نمایش اعتراف، روی صحنه بوده که ما هر دو کار را همزمان انجام دادیم و هر دو را هم بهواسطه همراهی سرمایهگذار محترم؛ خانم امینی انجام دادیم. درواقع چالش دیگر ما این بود که بتوانیم کاری را که شروع کردهایم، در وهله اول به سرانجامی برسانیم.
حتی برای منِ شهاب حسینی هم تامین هزینه ساخت یک فیلم، کار آسانی نیستبرخلاف تصور کلی که نسبت به هنر و تجربه وجود دارد، برای من هیچوقت تامین هزینه ساخت یک فیلم، کار آسان و دمدستی نبوده و من همواره مجبور بودم که شرایط ساخت آثاری که علاقمند هستم را خودم فراهم کنم.
برخلاف تصور کلی که نسبت به هنروتجربه وجود دارد، برای من هیچوقت تامین هزینه ساخت فیلم، کار آسان نبوده و همواره مجبور بودم که شرایط ساخت آثاری که علاقمند هستم را خودم فراهم کنممهمترین دلیلش این است که ما این فیلم را با رقمی معادل یکچهارم بودجه یک فیلم لوباجت آن زمان ساختیم. محدودیت هزینه و زمان، شرایط را به گونهای پیش میبرد که طبیعتا شما به هیچ چیز دیگری جز روایت درست تصویری اثر نمیاندیشید با این حال تلاش این بود که با توجه به صحنهپردازی و طراحی خاصی که برای صحنه در نظر داشتیم، بتوانیم این مساله را به نوعی حل کنیم و اثر را به لحاظ بصری هم به نحوی طراحی کنیم که برای تماشاگر، جذابیتهای خاص خود را داشته باشد، اما این طور نیست که من انتخاب کرده باشم که به این شکل کار کنم؛ شرایط و توانایی آن زمان، چیزی بیش از این را نتوانست برای من رقم بزند البته ایده ساخته شدن این اثر به این دلیل بود که من آن لوکیشن را انتخاب کردم و احساس کردم که آن لوکیشن، نزدیکی بسیاری به نمایشنامه مهمانخانه دو دنیا دارد و به همین شکل، با گذاشتن تکه پازلها کنار هم، گروه سینماییام را شکل دادم و این اثر را به این شکل جلوه دادم.
زندگیهای خودمان را فراموش کردهایم و به زندگی دیگران چشم دوختهایماحساس میکنم ریشه بسیاری از مشکلاتی که در فضای اطراف ما وجود دارد، به دلیل فراموش شدن اصل و اصالتی است که ما برای آن به وجود آمدهایم و شاید به این دلیل است که نمیتوانیم نقش خودمان را در زندگی درست تعریف کنیم و بپذیریم و بنابراین نمیتوانیم آن را با نهایت دلسوزی، جذابیت و دقت در زندگی به اجرا درآوریم. وقتی چنین رویهای حاکم شد، طبیعتا مشکلاتی برای خودمان به وجود میآوریم، چون بیشتر، زندگیهای خودمان را فراموش کردهایم و چشم بر زندگی دیگران دوختهایم و به جای تجزیه و تحلیل زندگی خودمان، به تجزیه و تحلیل زندگی دیگران روی آوردهایم.
در ساکن طبقه وسط مهمترین دغدغه شخصیت، سرگشتگی بود که بین تمام آن مظاهری که میتوانستند هویتی را به کاراکتر ببخشند، این سرگردانی در انتخاب آن مفهوم اصیل و کلی وجود داشت. در مقیمان ناکجا هم آقای اشمیت سعی کردند که موضوع بسیارمهمی را یادآوری کنند و آن اینکه، زندگی یک پدیده و نعمتی است که اعتباری است و هیچ تضمینی هم برای طول مدت آن وجود ندارد بنابراین هر روز نعمتی است که به ما ارزانی داشته میشود و این، پندار، گفتار و کردار ما در نقشی که در زندگی ایفا میکنیم است که اهمیت پیدا میکند. من به عنوان کارگردان، کارهای دیگری هم انجام دادهام که کمی داستانگوتر شدهاند ولی اینها آثاری بوده که من را به خودش جذب کرده بابت اینکه ریشهایترین دغدغهها را در انسان تقویت میکند که درواقع بودن و چگونه بودن است.
در این زندگی، به چیزی، جایی یا کسی احساس دلبستگی و وابستگی پیدا نکردمطبیعتا هر کسی در زندگی خود، دنبال معنایی میگردد که بتواند حداقل هست خودش را به واسطه آن معنا، هویت داده و تعریف کند. باورهایی که در خانواده ریشه داشته، محیطی که به نوعی در حال یک گذار بوده و نسلی که ما در آن بزرگ شدهایم و ما را نسلی درونگراتر از نسلهای بعدی خودمان میدانند، همه در این کنکاش نقش دارند. حقیقتی وجود دارد و آن هم فتح قلههای زندگی است و جالب آنکه، هیچکدام به اغنایی که باید و شاید در درون آدم نمیانجامد و این همواره یک سوال بزرگ است که شاید شاعر به زیباترین شکل، آن را بیان کرده که: روزها فکر من این است و همه شب سخنم / که چرا غافل از احوال دل خویشتنم / از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود / به کجا میروم آخر ننمایی وطنم.
این، مهمترین سوال است چرا که ما در زندگی به دنبال آن هستیم که بود خودمان را معنا دهیم. این حیرانی، حیرانی است که از کودکی در دل خودم یک ناکجاآبادی را به یاد میآوردم که نمیدانم کجاست. هیچوقت در این زندگی، از صمیم قلبم، احساس دلبستگی و وابستگی به چیزی یا جایی یا کسی پیدا نکردم و احساس میکردم که مثل برگی روی آب هستم و جایی ریشه ندارم و همین حس باعث میشد که بگردم دنبال اینکه بودن خودم را باید چطور معنا کنم و کجا باید ماوا بگیرم. این دغدغه همیشگی من بوده و تا پایان عمرم هم ادامه دارد. این حس، در من هم نیست؛ آثار هر بزرگی را هم که بخوانید حاصل همین دغدغهها و حیرانیهاست.
در یک لحظه دیدم مطلقا در زندگی، مالک هیچ چیزی نیستممن همیشه به مرگ میاندیشم برای اینکه حقیقتی بزرگتر از زندگی است؛ برای اینکه سایه مرگ همیشه سرتاسر زندگی را تحت سیطره خود دارد و برای اینکه فکر مرگ مهمترین دغدغهها، نگرانیها، ترسها و آرزوها است و همه چیز ما را تشکیل میدهد
من همیشه به مرگ میاندیشم برای اینکه حقیقتی بزرگتر از زندگی است؛ برای اینکه سایه مرگ همیشه سرتاسر زندگی را تحت سیطره خود دارد و برای اینکه فکر مرگ مهمترین دغدغهها، نگرانیها، ترسها و آرزوها است و همه چیز ما را تشکیل میدهد و همه ما در تلاش هستیم که تا فرصت هست، به امیدها و آرزوهایمان برسیم. این جمله تا فرصت هست درواقع نشان میدهد که اگر زندگی واقعیت است، مرگ حقیقت است و گذر میکنیم. چیزی قابل فراموش شدن نیست و اتفاقا در اوج موفقیتها و خوشیها و در اوج غمها، ناراحتیها و شکستها، فکر مرگ باعث میشود که گذران آن لحظات برای ما آسانتر شود.
جمله معروف این نیز بگذرد به نوعی حاوی این مساله است. مرگ، دروازهای است که ما را به اصل خودمان باز میگرداند و زندگی فرصتی است که میتوانیم در اختیار داشته باشیم که نوع عبورمان را از آن دروازه رقم بزنیم تا شاید گذر بهتری داشته باشیم به آن چیزی که خداوند برای ما رقم زده است. ضمن اعتراف به عجز خودمان در آگاهی و آنچه که میدانیم و با وجود همه این پیشرفتهای علمی و شکافتن هسته اتم و کشف کهکشانهای دیگر، من فکر میکنم که داریم گذران زندگی را پیش میبریم و هر روز به مرگ نزدیک میشویم.
تصور نمیکنم کسی در ناخودآگاهش، به مرگ فکر نکند اگر اینطور هم باشد مثال کبکی است که سر در برف فرو برده. گاها ترس ما باعث میشود از فکر کردن درباره مرگ رویگردان شویم و خودمان را به ندیدن بزنیم درحالی که نمیخواهیم باور کنیم که مرگ، سایه به سایه ما در حال حرکت است و در هر لحظهای ممکن است که به سراغ ما بیاید و ما را از گردونه خارج کند. البته بنده یک تجربه عملی و کامل را در این خصوص گذراندم. سال ۹۳ دچار عارضه قلبی شدم و به لحظهای رسیدم که در برابر مرگ تسلیم شدم و آنجا کشف بزرگی که کردم این بود که این من بودم که به تمام جهانی که در آن بودم و برای آن ساخته شده بودم، در یک آن بیاعتبار میشدم و اینکه مطلقا در زندگی، مالک هیچ چیزی نیستم و این حقیقت در آن لحظه، به وضوح و روشنی خورشید به من ثابت شد.
در کارگردانی، کاملا نوآموز هستمهر آنچه که در رزومه و زندگی کاری آدم در یک لحظه رقم خورده، کمتر به نظر میآید که به عنوان ابزاری برای باز کردن راه آینده بتوان استفاده کرد، چون آن موقعیت، متعلق به آن زمان و مکان و دلیل موضوعی خود بوده. آدم برای هر پروژهای باید طوری باشد که انگار بار اول است و انگار همه چیز از ابتدا شروع شده و نقطه سر خط. افتخاراتی که تاکنون برای بنده رقم خورده، تماما در کارنامه بازیگری من بوده درحالیکه من در کارگردانی، کاملا نوآموز بوده و در حال تجربه کردن هستم و تصور نمیکنم آثاری که الان کار میکنم برای اینکه در جشنوارهها حضور پیدا کند، قابلیت خاصی داشته باشد. اتفاقا از این بابت هم غافل نبودم، اما کلا چشمی به این ندارم که موردتوجه جشنواره خاصی قرار بگیرم، اما از اینکه آن جشنوارهها، مکانی برای نمایش این فیلمها فراهم میکنند، خرسندم.
دلیلی نداشت مقیمان ناکجا را در آمریکا بسازمشرکت هفت آسمان در آمریکا، به عنوان خواهر دوقلوی شرکت ندای هفت آسمان در ایران با مدیریت بنده تاسیس شد. دلیلی نداشت که مقیمان ناکجا را آنجا بخواهیم بسازیم. من آنجا دو فیلم را از روی دو نمایشنامه به صورت لوباجت انجام دادم: یکی نویسنده مرده است بر اساس نمایشنامه آرش عباسی که این اثر به انگلیسی ترجمه شد و با دو بازیگر آمریکایی و با گروه نیمهایرانی و نیمهآمریکایی کار شد. بعد از آن شرکت سون اسکای (هفت آسمان) کار دیگری را بر اساس نمایشنامه پرده آخر انجام داد که این کار هم دومین محصول شرکت بود که این دوکار اکنون در حال تجارب بینالمللی خود هستند: نویسنده مرده است در سینمای هنر و تجربه در حال بررسی برای اکران است و فیلم بلند ۹۷ دقیقهای لست اکت در حال گذار از جشنوارههای جهانی است و باید ببینیم چه تقدیری برایش رقم میخورد. البته شرکت هفت آسمان، فعالیتهای دیگری هم داشته که ازجمله آنها میتوان به برگزاری چند اکران برای چند فیلمساز مستقل ایرانی در آمریکایی اشاره کرد.
تعامل خوبی میان سینماگران با مدیریت سینمای کشور وجود داردمن با توجه به اتفاقاتی که اکنون شاهد هستیم، تصور میکنم که تعامل خوبی میان سینماگران با مدیریت سینمای کشور وجود دارد و این تعامل برای برخی، جامعتر و گستردهتر است. در رابطه با مجوز، کارهایی که انتخاب میکنم، اساسا در فضایی قرار نمیگیرد که بخواهد از بابت مجوز به مشکل خاصی بربخورد. در تولید این فیلم، هیچ نوع مشارکتی با مدیران سینمایی نداشتم، اما در اکران، این محبت را داشتند که در روند پروانه نمایش، تسریع کردند و زحمت زیادی کشیدند. البته این ارتباط بر اساس کاری بود و نه نام من. کماکان روال تولید برای من، یک روال مستقل شخصی و بر اساس جذب سرمایهگذار خصوصی بوده و است.
جشنواره فیلم کوتاه اندیشکده مستقل را به استانها میبریمجشنواره فیلم کوتاه اندیشکده مستقل، یکی دیگر از دغدغههای من است. کلا در فضای کاری خودم، احساس میکنم که به شدت نیاز به افکار و نیروهای جدید دیگری هست که آنها هم باید سهم خودشان را ادا کنند. در مورد جشنواره باید بگویم که خیلی علاقمندیم که آن را ادامه دهیم. البته اگر شرایط به گونهای باثبات پیش رفت، این جشنواره را ادامه خواهیم داد و از آنجایی که تاریخ این جشنواره، مابین عید قربان و عیدغدیر است، علاقمند هستیم که این جشنواره را در این هفته و سالانه در هر استان برگزار کنیم که این جشنواره به نحوی برنامهریزی و ادامهدار خواهد شد که به جای استقرار در تهران، هر سال در یک استان برگزار خواهد شد که از این طریق بشود به آثار و جوانان مستعد و آثار شاخص آن استانها دسترسی پیدا کرد و آنها را قابل ارائه و نمایش کرد.
همیشه دنبال پیروی کردن از الگوهای پاسخدادهشده در گذشته هستیممن با توجه به اتفاقاتی که اکنون شاهد هستیم، تصور میکنم که تعامل خوبی میان سینماگران با مدیریت سینمای کشور وجود دارد و این تعامل برای برخی، جامعتر و گستردهتر است
من برای آینده سینمای ایران، از نظر محتوا تاحدوی با کسانی که در این زمینه نگرانیهایی دارند، موافقم. صرف موفقیت در گیشه یا فروش یک فیلم به معنای ارزشمند بودن آن فیلم نیست. باید واکنشهای جامعه را درست تحلیل کنیم و از این طریق، درخواست و نیاز جامعه را به درستی تشخیص دهیم. البته رویکرد کاملا بیزینسی اهل فن در سینما از بابت آثاری که مجوز کار میگیرند و چه رویکرد سینماداران، همه در سینمای یک کشور موثر است.
ما متاسفانه همیشه در سینما دنبال پیروی کردن از الگوهای پاسخدادهشده در گذشته هستیم و هیچوقت به خلق و سبک الگوهای جدید در سینما فکر نمیکنیم و تصور نمیکنیم که باید برای تمام سلیقهها در سینما، آثار درست و متناسبی وجود داشته باشد و عملا پس از موفقیت هر فیلمی، شاهد ظهور فیلمهایی در همان دست هستیم به طمع و امید اینکه این هم خوب بفروشد و صاحبانش را بیشتر میلیاردر کند.
اگر فرضا تولیدکنندگان مواد غذایی، حساسیتهایی بالایی را برای سلامت جامعه به کار میبرند، ما تولیدکنندگان موادغذایی روحی که شامل فرهنگ و هنر میشوند هم باید این دقت را داشته باشیم و حواسمان باشد که آثارمان قرار است پازل خالی کدام قسمت از فرهنگ را پر کنند. امیدوارم همه چیز طوری پیش رود که توقع جامعه از محتوای سینما آنقدر بالا برود که دیگر هیچ سینماگری از جمله بنده به خودمان اجازه ندهیم که وقت مخاطب را بگیریم بدون اینکه محتوایی درخوری به او تقدیم کرده باشیم.
منبع: ایرنا
tags # شهاب حسینی سایر اخبار (تصاویر) هینی و قاطر؛ دو موجود عقیم حاصل جفتگیری اسب نر و الاغ ماده و برعکس! (ویدئو) تصاویر دیده نشده و تکان دهنده از زایمان یک فیل در دشت کاربرد عجیب آلت تناسلی سنگی در بین انسانهای اولیه گونهای جدید از انسان اولیه کشف شد؛ مرد اژدها کیست؟منبع: زیسان
کلیدواژه: شهاب حسینی مقیمان ناکجا سینمای کشور ترین دغدغه شهاب حسینی هفت آسمان دغدغه ها مهم ترین هیچ وقت یک فیلم برای من گونه ای بر اساس همه چیز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت zisaan.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «زیسان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۹۴۵۶۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روایت «ایران» از زندگی در باغچهبان
مثل «باغچهبانی» که از نگاه کردن و رسیدگی به تکتک درختان باغش سیر نمیشود و از به بار نشستن آنها حظ میکند، چشمهای او هم هر بار به سمت دانشآموزی سُر میخورد، میشکفد و غرق در شادی میشود.
به گزارش خبرگزاری ایمنا، سالهاست روی ویلچر نشسته و اما شانه به شانه دانشآموزانش راه میرود و به امید به بار نشستن تلاشهایش، درست مثل یک باغبان آنها را میپروراند. با خندههای «بیصدای» شأن میخندد و حرفهای ناگفتهشان را به خوبی میشنود و به آنها پاسخ میدهد.
«ایران جابری» حدود ۲۵ سالی است که هر روز به عشق دانشآموزانش مسیر خانه تا مدرسه را با ویلچر طی میکند تا به دبستان «باغچه بان» برسد؛ مدرسهای که نامش همه را یاد جبار باغچهبان که اولین مدرسه ناشنوایان ایران را راه اندازی
اتاق خبر صبا - نستوه - ویرایش خبرگزاری - نسخه ۷.۴.۷، ساخت ۲۰۲۳۰۷۰۱.
Informationخبر «روایت «ایران» از زندگی در باغچهبان (۷۴۹۶۳۶)» ذخیره شد
کرد، میاندازد.
در روزهایی که نام معلم بیش از هر زمان دیگری بر زبانهای جاری میشود، گروه ایمنا مسیر هشتاد کیلومتری را پیمود تا در سفر نیمروزهای به شهرضا، روایتگر زندگ ی «ایران جاوری» معلم دارای معلولیتی باشد که زندگی را موهبت خداوند به خود میداند، باشیم.
لبانش خندان و چشمانش پر از شور و عشق زندگی کردن بود، این را به وضوح میتوانستی ببینی، دلیلاش معلوم است، در طول تدریس، حضور بچهها، دنیای پاک و شیطنتهای خاصشان به او روحیه میدهد و هیچ چیز به اندازه موفقیت بچهها خوشحالش نمیکند، این معلم فداکار با وجود بیماری نادر «دیستروفی عضلانی پیشرونده» که از سالها قبل درگیر آن شده و ویلچرنشین است، باعشق و علاقه فراوان و انگیزه بسیار بالا هر روز سرکار خود حاضر شده و اوقات بسیار زیادی را برای خدمت به دانشآموزان معلول آموزشگاه باغچهبان شهرضا صرف میکند.
جاوری به سادگی شروع به معرفی خود میکند: در ششم بهمن ۱۳۵۱ در اصفهان به دنیا آمدم و از سن ۱۲ سالگی به تدریج دچار بیماری نادر «دیستروفی عضلانی پیشرونده» شدم، دیستروفی عضلانی به بیماری ژنتیکی بازمیگردد که موجب ضعف پیشرونده و تباهی عضلات اسکلتی بدن (یعنی همان عضلاتی که هنگام حرکت ارادی به کار میگیریم) میشود. در طول دوران تحصیل تا قبل از سن ۱۲ سالگی همواره در مدرسه به عنوان دونده و کوهنورد مشهور بودم و هیچیک از دانشآموزان پای رقابت با من را نداشتند، به طوری که یک روز با یکی از دانشآموزان کلاس پنجم با تعیین مسافتی توسط معلمان مسابقه دو برگزار شد و دوستم با گریه از معلم درخواست تعویض مرا داشت، چرا که میدانست برنده مسابقات هستم، بسیار خرسند بودم که در آن مسابقه برنده میشوم و رتبه کلاسام بالا میرود، هنگامی که سوت مسابقات نواخته شد هر دو شروع به دویدن کردیم، اما در میانه مسیر بدون هیچگونه اتفاقی، دیگر نتوانستم مسافت را طی کنم و نتایج مسابقات به نفع دوستم تمام شد، در مسیر بازگشت به منزل به دلیل شدت ناراحتی و استرس به زمین خوردم و شروع بیماریام هم از آنجا بود، افراد که به این بیمار مبتلا هستند بارها بر زمین خوردنها مکرر را تجربه میکنند، در دیسترفینوپاتیهای شدید، ضعف عضلانی به تدریج باعث ایجاد جمعشدگی و انحراف در ستون فقرات و دست و پا میشود و این تغییر شکلها حمل و نقل بیمار را مشکلتر میکند و شدت ضعف عضلانی بازهم افزایش مییابد.
او ادامه میدهد: در دوران تحصیل چه در مدرسه و دانشگاه با وجود اعتماد به نفس بالایم هیچ نگاه ترحمآمیزی به من نشد، همه اینها را مدیون خانوادهام هستم که با نوع تربیتشان مرا قوی بار آوردند، در طول دوران تحصیل همواره سعی داشتم از گوشهگیری پرهیز کنم، به همین خاطر رابطه خوبی با همکلاسیهایم برقرار کردم و دوستان زیادی دارم، برای کنار آمدن با این بیماری دوران بسیار سختی را گذراندم، چرا که همیشه خاطرات مسابقات دو و کوهنوردی یادآور روزهای خوش زندگیام بود، اما دیگر نمیتوانستم بدوم یا از کوه بالا بروم!
جاوری بیان میکند: از بچگی میخواستم معلم شوم و با گرفتن گچ در کنار تخته سیاه با دانشآموزان زندگی کنم و اکنون بدون اینکه احساس کنم بیمارم، زیباترین احساسات را نثار زیباترین گلهای باغچه علم و دانش میکنم، در سال ۷۰ در رشته علوم انسانی دیپلم گرفتم، همان سال در دانشگاه تهران قبول شدم و در رشته الهیات لیسانس گرفتم و تا پایان تحصیلات، به جز سختیهایی که برای بالا رفتن از پلههای دانشگاه متحمل شدم، مشکل خاصی نداشتم و تنها به دلیل وجود پلههای دانشکده، مجبور به استفاده از ویلچر شدم، اما بعد از گرفتن لیسانس، به دلیل تحصیل در رشته الهیات با گرایش تاریخ و تمدن ملل اسلامی باید در سازمان ارشاد و به تبع آن ادارات استخدام میشدیم با توجه به این رشته و علاقه شدیدی که به شغل معلمی داشتم، ابتدا به اداره ارشاد و کتابخانههای سطح شهر مراجعه کردم، اما من را نپذیرفتن و در ادامه برای پیدا کردن شغل هر هفته از سال ۷۴ تا ۷۹ به اداره آموزش و پرورش استان میرفتم، اما به علت شرایط بیماریام کاری که مناسب من باشد، پیدا نمیشد تا اینکه در این رفت و آمدها مکرر یکی از مسئولان آموزش و پرورش، حضور در مدارس استثنایی را پیشنهاد دادند.
این معلم پر تلاش میگوید: پس از روزها و سالها بالاخره در ششم اردبیهشت سال ۷۹ که به هیچ وجه نیروی از سوی آموزش و پرورش جذب نمیشد، به طور معجزه آسایی یک ابلاغیه هشت ساعت حقالتدریس در مدرسه استثنایی باغچهبان به عنوان معلم پرورشی صادر شد، با وجود وضعیتم مدیر مدرسه با خوبی استقبال کردند و حتی با خنده بدون اینکه حتی کوچکترین اشارهای به وضعیت جسمیام کند، مرا پذیرفت.
شعرخوانی دانشآموزان ناشنوا با استفاده از شیوههای ابتکاری و خلاقاین معلم پرورشی فداکار روزهای اولیه شروع دوران معلمیاش را اینگونه روایت میکند: مدرسه باغچهبان ویژه افراد ناشنوا، نابینا، کم توان ذهنی و چند معلولیتی بود، به دلیل تحصیل در رشته الهیات، هچگونه آشنایی با این محیط نداشتم، اما چون در دوران دانشگاه خط بریل را یکی از دوستان دوره تحصیل دانشگاهی آموخته بودم و به خط بریل برای او نامه مینوشتم تا حدودی به آن آشنا بودم، اما با حرکات ایما و اشاره دانشآموزان ناشنوا به هچوجه آشنایی نداشتم که با کمک همکاران و در کنار دانشآموزان طی دو هفته زبان اشاره را آموختم و سر کلاس درس رفتم.
او میافزاید: در طول تدریس، حضور بچهها، دنیای پاک و شیطنتهای خاصشان به من روحیه میداد و هیچ چیز به اندازه موفقیت بچهها خوشحالم نمیکرد، اگر خوشحال بودند از صمیم قلب برایشان خوشحال میشدم، از سال ۷۹ تا ۸۴ به عنوان معلم پرورشی حقالتدریس توانستم از سوی آموزش و پرورش استان عنوان معلم نمونه را کسب کردم و در دوران خدمتم ضمن یادگیری رشته کامپیوتر، فعالیتهای مورد نیاز مدرسه را انجام میدادم.
جاوری با اشاره به اینکه تلخ و شیرین کار با کودکان استثنایی زیاد است، میگوید: شیرینی لحظه سخن گفتن یک دانشآموز ناشنوا را با هیچ حس لذتبخش دیگری عوض نمیکنم، زیرا دنیای این کودکان خاص، بیریا و پر از صداقت است، این دانشآموزان با چشمان خود میشنوند و با دستان خود سخن میگویند، به همین دلیل سعی کردم با کمک آنها گروه سرودی را در مدرسه تشکیل دهم که باورش برای بعضی از افراد سخت بود، چرا که معتقدم این بچهها با چشمانشان میشنوند و با دستهایشان حرف میزنند؛ دنیای آنها آنقدر متفاوت است که فارغ از هیاهوی مردم این جهان به گفتوگو با هم مینشینند.
او معتقد است: هر صدایی برای خودش ارتعاش خاصی دارد و تمام استخوانهای بدن ما ارتعاش را درک و حس میکنند؛ چون گوش ما میشنود، ما یاد گرفتهایم که صداها را از طریق گوش بشنویم، اما افراد کمشنوا از طریق کل استخوانهای بدنشان قادر به در یافت ارتعاش صداها هستند، از اینرو گروه سرود ناشنوایان مدرسه باغچهبان استثنایی شهرضا را با استفاده از شیوههای ابتکاری و خلاق به جایگاهی برتر در سطح شهر رساندم.
این مربی توانا نحوه آموزش اجرای سرود و انتقال جان کلام به ناشنوایان و تشکیل گروهی سرودی موفق را این گونه بیان میکند: روزی که کنار تخته سیاه تدریس میکردم، احساس کردم بچهها لذتی از خواندن شعر نمیبرند و خیلی سعی کردم که احساس شعر را به بچهها انتقال دهم؛ اما نشد تا اینکه ریتم شعر را با اجرا و با کمک معلمان روی دستانم آوردم و چندین ماه آموزش اشعار به دانشآموزان را پیگیری کردم و وقتی بچهها اجرا داشتند، کسی باورش نمیشد که بتوانند محتوای شعر را این قدر زیبا و با احساس با دستانشان بیان کنند.
جاوری هدف از آموزش به این کودکان را وارد کردن آنها به جامعه عادی عنوان میکند و میگوید: معلمان آموزش و پرورش استثنایی، افرادی صبور، فداکار و با والدین هم در ارتباط هستند، مسئولیت عمده این معلمان، ارائه آموزش و تمرینهای درمانی به دانشآموز است.
جامعه معلولان شهرضا را راهاندازی کردم / آموزش زبان انگلیسی و عربی به دانشآموزان روشندلاو ادامه میدهد: بازه زمانی که وارد آموزش و پرورش نشده بودم از سال ۷۴ تا ۷۹ جامعه معلولان شهرضا را راهاندازی کردم و در این دوران به مرکز بهزستی شهرضا مراجعه میکردم که متوجه وجود اتاقهای بدون کارایی شدم و از مسئولان آن اداره درخواست کردم که یکی از اتاقها را برای تدریس زبان انگلیسی در اختیارم بگذارند، البته بعضی روزها عصرها در منزل خود بدون هیچ هزینهای مکالمه زبان انگلیسی و آموزش زبان عربی، قرآن به زبان انگلیسی را برای دانشآموزان نابینا انجام میدادم و تاکنون زبانآموزان نابینای زیادی را تربیت کردهام، همچنن سعی کردم در جذب دانش آموزان به مسائل دینی و آموزش احکام نماز و روزه بسیار خلاق عمل کنم تا دانشآموزان با اشتیاق بیشتری در این مسیر گام بردارند.
این معلم فداکار که در آستانه بیست و پنجمین سال خدمت در آموزش وپرورش به سر میبرد، همچنین نویسنده کتاب بازیهای بومی و محلی است که با استقبال زیاد جامعه فرهنگی و دانشآموزان مواجه شده و حکم قهرمانی در رشته ورزشی بوچیا را نیز در کارنامه فعالیتی خود دارد، میگوید: به واسطه معلولیتم و درک متقابل درد و رنجی که این دانشآموزان متحمل میشوند و عشق و علاقه به آنها، هر روز با انگیزه بیشتری بر سرکار خود حاضر میشوم.
جاوری که خوش خلقی و حسن رفتارش زبانزد همکاران، والدین و دانشآموزان است، در ادامه از دغدغه خود برای دانشآموزان استثنایی میگوید: آرزویم فراهم شدن امکانات کافی برای دانشآموزان کم توان ذهنی و معلول است و دوست دارم شرایط کاری برای آینده آنها فراهم شود، همچنین به مدارس فنی و حرفهای مختص آنها نیاز داریم، چرا که باید در آینده استقلال پیدا کنند، دغدغه آینده آنها بزرگترین نگرانی ما و خانوادههایشان است و البته با توجه به نیازی که در آنها دیده میشود، شرایط گفتار و درمان برای آنها فراهم شود.
او میافزاید: گاهی برخی خانوادهها خسته و ناامید میشوند و صبر و تحملشان کم میشود، بنابراین براساس نیاز هر ماه جلسهای با خانواده آنها میگذاریم و سعی میکنیم با تک تک خانوادهها صحبت و به نوعی تزریق روحیه کنیم، البته راهکارهایی را پیش پای خانوادهها میگذاریم و با توجه به اینکه به اخلاق این کودکان به خوبی آگاهیم، سعی میکنیم بهترین راه حل را به آنها پیشنهاد کنیم و به آنها میگوئیم که این کودکان با دیگران هیچ فرقی ندارند و تنها پیشرفت کاریشان کمی کند است و در هر جلسه با پیشرفتهایی که از کودکان به آنها نمایش میدهیم، امید به آینده در دل خانوادهها جانی دوباره میگیرد.
این معلم ایثارگر در پایان، بدون احساس خستگی از ۲۵ سال تلاش در راه تعلیم و تربیت کودکان ناشنوا میگوید: من عاشق کارم هستم و هیچ وقت نشده که بعد از ساعتها کار احساس خستگی کنم، برای من کار با این بچهها خود زندگی است که با هر کلمه جدیدی که بچهها یاد میگیرند، دریچهای تازه از امید به رویم باز میشود، بهترین صدا برا من، صدای کودکان ناشنوایی است که میکوشند تا به همه بگویند شنواترین هستند، بهترین تصویر برای من تصویری است که کودکان نابینا با آن خدا را وصف میکنند.
کلام آخر باغبان مهربان باغچهبان که با بغضی در گلو و اشک بر زبان جاری میشود: دغدغهام آینده کودکان باغچهبان است که روزها و ماهها را در کنارشان گذراندم، همیشه به فردای آنها میاندیشم، مهم است که نگاهی ویژهتر به آنها داشته باشیم و خودمان را جای والدین این کودکان قرار دهیم، چرا که آنها هم فرزندان همین آب و خاک هستند و نیاز به رشد دارند، پس هر آنچه را که برای کودکان عادی خواستهایم و فراهم کردهایم، را باید برای کودکان با نیازهای ویژه هم فراهم شود تا شاهد پیشرفت چشمگیر آنها نیز باشیم.
گزیدهای از همراهی یک روزه ایمنا با ایران جاوری را میتوانید در اینجا مشاهده کنید.
کد خبر 749636